تصویر سکه‌ای که توسط حضرت ولی عصر ارواحنا‌فداه اهدا شده است.

سکه تو زن تا امرا کم زنند     خطبه تو خوان تا خطبا دم زنند

 

او که اکنون سنین بالای عمر را می‌گذراند، سکه ای نازنین دارد که آن را به تمامی دنیا نمی‌دهد، او سکه ای دارد که با آن بهشت را می‌توان خرید، اما برای آن که شناخته نشود و پس از نقل این تشرف عده ای از خوانندگان محترم همچون شفا یافتگان پنجره پولاد علی بن موسی الرض علیه‌السلام برسر او وسکه ای که به تمام عالم می‌ارزد نریزند، دست ما را هم در معرفی خویش بسته است و لذا این تشرف معتبر و دست اول را که جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای "مهدوی نیا"، نماینده پیشین مقام معظم رهبری در سوریه، به زحمت فراوان تهیه و برایمان نقل فرموده اند، به همین شکل در اختیار شما خوانندگان محترم قرار می‌دهیم.
جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای مهدوی نیا تشرف جناب آقای شیرزاد را که این سکه را از دست مبارک حضرت ولی عصر ارواحنا فداه دریافت کرده‌اند،‌ از زبان خود او چنین نقل می‌فرمایند

 متن پاسخ مجله خورشید مکّه پیرامون اتهام مطرح شده در سایت "دریچه" را می توان پس از قضیه سکه متبرک مطالعه فرمایید


این جانب در سال 1331 هجری شمسی ازدواج کردم، چند سال از ازدواجم گذشته بود اما بچه دار نمی‌شدم، تصمیم گرفتم از پرورشگاه یک بچه بگیرم و بزرگ کنم!
به این ترتیب بود که یک فرزند وارد زندگی ما شد،‌ همه خوشحال بودیم و احساس کمبود فرزند را فراموش کرده بودیم، اما متأسفانه این بچه چهار ساله که شد توی حوض افتاد و خفه شد؛ این حادثه مسیر زندگی مان را عوض کرد،‌ بعد از درگذشت آن طفل معصوم، من حوصله ی هیچ کاری را نداشتم، مرتب گریه می‌کردم، دلم آرام نمی‌گرفت، حالم منقلب بود، تا اینکه به دلم افتاد نذری کنم شاید جواب بگیرم!
اوائلی بود که مینی بوس فوردی خریده بودم و برادرم رانندگی آن را قبول کرده بود.
نذر کردم یک سال شبهای چهارشنبه، به طور صلواتی، مردم را به زیارت مسجد مقدس جمکران ببرم و برگردانم و از آقا امام زمان ث‌خواستم در ازای این کار،‌ به من فرزند عنایت کنند.
دو هفته مانده بود که یک سال تمام شود، وقتی دم پل آهنچی ماشین پر شد و راه افتادیم دیدم سید خوش سیمایی از لابلای درخت ها بیرون آمد و دست تکان داد، وقتی به ما رسید فرمود: <جمکران می‌روید؟> گفتم:‌ <بله!> در را باز کردم و ایشان سوار شدند؛ برادرم پشت فرمان نشسته بود، اینجانب هم کنار حجت الاسلام و المسلمین حاج میر سید ابوالقاسم روحانی نشسته بودم ایشان کنار آن آقای روحانی نشستند و فرمودند: <همین جا بنشین، جا هست!> و با وجود این که آن بزرگوار بین ما نشسته بودند جایمان تنگ نشد، بعد با حاج میر سید ابوالقاسم روحانی عربی صحبت کردند که من نفهمیدم چه می‌گفتند؛ در بین راه رو به من کردند و فرمودند:‌ <نذر شما قبول است، خدای متعال به شما فرزندان پسری عنایت می‌کند که اسم اجداد بزرگوارم و اسم جد غریبم را روی آن ها می‌گذاری و یک دختر هم می‌دهد که اسم مادر بزرگوارم را برایش بگذار>.
من فقط گوش می‌کردم، اختیار هیچ کاری را نداشتم، آن وقت ها جاده از کنار کوه خضر می‌گذشت، ما از آن مسیر رفتیم تا به مسجد مقدس جمکران رسیدیم، آقا پیاده شدند و یک سکه به من دادند، من گفتم: <آقا نذر کرده ام از کسی پول نگیرم>!! آقا سکه را توی جیب کت من گذاشتند و فرمودند: <برو وضو بگیر، تا با هم نماز بخوانیم؛ و عجیب آن که فرمودند: <این لباست هم احتیاط دارد با این لباس نماز نخوان> که من هم به دستور آقا عمل کردم و با آن لباس نماز نخواندم، وضو گرفتم؛ نماز مغرب و عشاء را با ایشان خواندیم، اعمال مسجد را هم بجا آوردیم تا به صد صلوات رسیدیم، در سجده صدای آقا را می‌شنیدم که صلوات می‌فرستادند، بلند که شدم دیدم ایشان نیستند، اطراف را نگاه کردم، همه جا را جستجو کردیم اما هیچ خبری از ایشان نبود!‌ همراهانم گفتند: <برویم، آقا رفته!> حاج میر سید ابوالقاسم روحانی به من فرمود:< سید نورانی، که در بین راه سوار کردی چه کسی بودند شاید ایشان آقا امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ‌بودند> ایشان اسراری را در بین راه به من فرمودند که هیچ کس غیر از امام زمان ث‌خبر نداشت، همان جا گریه ام گرفت، حالم متغیر شد،‌ همه ی آن چند نفر مرا می‌بوسیدند و می‌گفتند: <خوش بحالت!> آقای روحانی گفت: <من این سکه را چهل تومان می‌خرم!>، گفتم:‌ <اگر چهل میلیون تومان هم بخری، نمی‌دهم!> آن روز آمدیم منزل و مشغول زندگی خودمان شدیم،‌ از آن روز به بعد مرتب گریه می‌کردم و می‌گفتم: <چرا من لیاقت نداشتم با آقا حرف بزنم>.
مدتی از این ماجرا گذشت که یک روز دیدم خانواده شروع به گریه کرد گفتم چرا گریه می‌کنی! همسرم گفت: مثل این که من صاحب فرزندی شده ام، گفتم: <می‌دانم، اسمش هم محمد رضاست> و فرزندان پسر بنام های "علی رضا"، "حمید رضا"، ویک دختر هم به نام "فاطمه"، از دولتی سر امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ‌به دنیا آمدند که خیلی از آن ها راضی هستم.
 

جناب مستطاب آقای شیرزاد در حال بیان تشرف خود برای حضرت حجه الاسلام والمسلمین مهدوی نیا دام عزّه‌
 


"ما به هر کس بخواهیم سکه می‌دهیم"
حضرت حجت الاسلام والمسلمین "مهدوی نیا" پس از نقل این تشرف، تشرف دیگری را در تأیید قضیه فوق برایمان نقل فرمودند که از اهمیت بسزایی بر خوردار است،‌ ایشان فرمودند:
اینجانب بیش از بیست سال بود که از قضیه این سکه که ملاحظه فرمودید با خبر بودم، برادر عزیزم با اصراری که به ایشان داشتم این تشرف را برایمان نقل کردند، اما در تأیید این قضیه، ماجرای دیگری هست که این تشرف را تأیید می‌کند و آن ماجرا این است:
سال 1363 هجری شمسی، ایام اربعین سید الشهداء علیه‌السلام ، در حسینیه ای واقع در انتهای خیابان باجک قم، مجلس روضه ای داشتیم که یکی از اولیاء خدا در آن جا حضور داشت. شب اربعین بود که این سکه را خدمت آن ولی خدا دادم و عرض کردم: ظاهراً این سکه را حضرت ولی عصر ث‌به یک نفر در مسجد مقدس جمکران داده اند، ایشان وقتی سکه را دید خیلی گریه کرد و حالش منقلب شد؛ خود ایشان تشرفات زیادی داشته اند که این جانب یکی از تشرفاتشان را در سفر حج در شماره هشتم همین مجله نقل کرده ام و خود ایشان کسی است که در یک تشرف، در مقام حضرت ابراهیم، در مکه معظمه از دست مبارک حضرت ولی عصر ث‌پول گرفته اند؛ به هر حال ایشان سکه را بردند، شب بعد که به حسینیه آمدند خیلی گریه می‌کردند، من ایشان را می‌شناختم، حالتی داشتند که وقتی خدمت حضرت ولی عصر ح مشرف می‌شدند به شدت گریه می‌کردند، وقتی این حالت شان را دیدم فهمیدم که برای ایشان قضیه ای پیش آمده، مجلس که تمام شد من و آقا زاده شان و یکی از روحانیون دیگر را صدا زدند و به اتاق دیگری رفتیم، به من فرمودند: <جناب آقای مهدوی نیا من شک ندارم که این سکه را حضرت ولی عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف  به ایشان (آقای شیرزاد) عنایت کرده اند>.
گفتم: <چطور؟>
فرمودند: <من دیشب این سکه را که گرفتم، خیلی منقلب بودم به مسجد مقدس جمکران مشرف شدم و تا صبح آن جا ماندم، صبح آن روز اربعین بود و من برای عزاداری حضرت سید الشهداء علیه‌السلام به خیابان ها آمدم،‌چند سؤال پیچیده در ذهنم بود، یکی ماجرای همین سکه بود که آیا از دست حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) گرفته اند، یا خیر؟

آیا حضرت به عزاداران جدّشان توجه می‌کنند؟
دیگر این که آیا این مردمی که عزاداری می‌کنند و به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها می‌روند، با آن گناهانی که انجام داده اند، مورد توجه حضرت ولی عصر ث‌قرار می‌گیرند یا خیر؟!
رسیدم‌ نزدیک شیخان قم، روبروی خیابان چهارمردان،‌ در آن همهمه و شلوغی عزاداران، سید بزرگواری مرا به اسم صدا زدند؛ برگشتم وسلام کردم! جواب سلام عنایت نموده و فرمودند: <فلانی! این مردمی که بیرون آمده اند و لباس مشکی پوشیده اند، برای چه این طور عزاداری می‌کنند؟! چرا به حرم عمه ام حضرت معصومه سلام الله علیها مشرف می‌شوند؟! آن چنان رعشه بر اندامم افتاد که نتوانستم حرف بزنم، بعد خودشان فرمودند: <مگر نه این است که امروز اربعین جد غریبم، آقا ابا عبد الله الحسین علیه‌السلام است؟! این مردم به خاطر اربعین جد غریب من بیرون آمده و لباس مشکی پوشیده اند و این طور به سر و سینه می‌زنند، شما خیال می‌کنید ما به این ها توجه نداریم؟! به این ها عنایت نمی‌کنیم؟!
بدنم به شدت می‌لرزید، مات و مبهوت مانده بودم، توان هیچ واکنشی را نداشتم، تمام قوای خود را جمع کردم و عرض کردم:‌ <آقا! من نگفتم شما عنایت ندارید> آقا فرمودند: <یقین داشته باش ما به همه ی این ها توجه داریم!>
بعد فرمودند: <همراه خود پول داری؟> من دست کردم توی جیبم و چند تا یک تومانی، دو تومانی جمهوری اسلامی پیشم بود در آوردم، بعد عرض کردم: <آقا اسکناس هم دارم>.
فرمودند:‌ <نه، همین ها خوب است!> قدری پول ها را دستشان گرفتند و به من برگرداندند،
عرض کردم: <آقا! این پول ها خدمت خودتان باشد>
فرمودند: <نه! این سکه ها را بگیر، تا یقین کنی که ما هر کجا و به هر کس بخواهیم می‌توانیم سکه بدهیم> و این مطلبی بودکه از ذهنم گذشته بود و با خود می‌گفتم آیا این سکه از دست مبارک آن حضرت گرفته شده یا خیر؟! و پاسخم را با این جمله گرفتم.
بعد فرمودند: <این سکه ها را که می‌بینی به واسطه ی من تغییر کرده> من در آن لحظه متوجه شدم که منظور حضرت از این جمله این است که تغییر نظام سابق به نظام جمهوری اسلامی ایران با عنایت ایشان صورت پذیرفته است و چند مطلب حساسی که داشتم یکی پس از دیگری بدون این که من اصلاً حرفی بزنم پاسخ فرمودند و ناگاه متوجه شدم که دیگر آقا را نمی‌بینم و خیلی گریه کردم.
حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای مهدوی نیا ادامه داد:‌ آن ولی خدا پس از نقل این قضیه فرمود: من از این موضوع چند چیز را متوجه شدم:
یکی این که نظام این کشور به دست با کفایت آقا امام زمان  علیه‌السلام تغییر پیدا کرده.
دیگر این که هر چند ما گناهکاریم اما شرکت در عزاداری ابا عبد الله الحسین باعث عنایت و لطف حضرت ولی عصر ح خواهد شد.
و سوم این که آن سکه از دست خود حضرت ولی عصر ث‌دریافت شده است.
من امیدوارم که خوانندگان عزیز این نکته را توجه داشته باشند که یک طرف سکه "لا اله الا الله"، "محمد رسول الله" ;، "علی ولی الله علیه‌السلام " حک شده که این سکه برای همه عزیزانی که پیرو مکتب اهل بیت عصمت و طهارت هستند بشارت عظیمی است که یقین داشته باشند تنها مذهب حق الهی، همین مذهب تشیع است و امیدوارم پیروان مکاتب مختلف بعنوان یک بازنگری در افکار خود این قضایایی که اتفاق افتاده و مرتب اتفاق می‌افتد را با دید وسیعتری بنگرند و این قضایا بتواند این عزیزان را به خویشتن خویش رهنمون کند و این سکه در ایام ولادت با سعادت منجی عالم بشریت حضرت ولی عصر ارواحنا فداه راهگشای هدایت آنان گردد. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

و این هم عنایتی دیگر
پس از نقل تشرف فوق از زبان حضرت حجت الاسلام و المسلمین مهدوی نیا -دامت برکاته- که بنا به فرموده ایشان معدود افرادی از این قضیه با خبر شده اند، ایشان قضیه ای دیگر در تأیید جریان سکه نقل فرمودند که به جهت آن که این قضیه عنایتی خصوصی به ایشان بود آن را در مصاحبه بیان نفرمودند اما با درخواستی که ما از ایشان کردیم ایشان به طور اجمال فرمودند:
سال ها بود که ما هم از داشتن فرزند محروم بودیم، یک روز به نظرم رسید که از این سکه که به دست مبارک حضرت ولی عصر ث‌تبرک شده استفاده کنم و حاجت خود را از خداوند متعال مسألت نمایم؛ لذا سکه را که با اصرار فراوان و به سختی و برای مدت بسیار کوتاهی از صاحب قضیه امانت گرفته بودم در آب انداخته و کمی هم تربت متبرک حضرت سید الشهداء علیه‌السلام به آن اضافه کرده و آن آب متبرک را خودم و خانواده استفاده کردیم و عجیب آن که خداوند متعال به برکت این سکه به ما فرزندی به نام سید محمد حسن عنایت نمود که هم اکنون افتخار نوکری امام عصر علیه‌السلام را دارد و بحمد الله این جانب از ایشان راضی هستم.

خورشید مکه: ضمن تشکر فراوان از حضرت حجت الاسلام و المسلمین مهدوی نیا که قضیه معتبر فوق را در اختیار ما گذاشته و برای نقل قضیه زحماتی را متحمل شده‌اند، آرزوی موفقیت بیشتر در راه خدمت به ساحت مقدس امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ‌را داشته و تصویر سکه متبرک را در پشت جلد همین مجله تقدیم عاشقان و ارادتمندان به ساحت مقدس امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ‌نموده ایم.
 

نظرات 1 + ارسال نظر
حیران جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 09:51 ق.ظ

نظر من: اینطور که معلومه، خزعبلات و اراجیف گویی حد و مرز نداره!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد